واژهنامه طب سنتی
واژههای پرکاربرد طب و داروسازی سنتی
حرف آ
آبزن: یکی از روشهای درمانی طب سنتی ایرانی است که در آن به بیمار توصیه میشود تمام یا بخشی از بدن خود را در ظرفی حاوی آب به تنهایی یا به همراه ترکیبات دارویی مشخص قرار دهد. آب میتواند گرم یا نیم گرم و به صورت خالص یا به همراه جوشانده برخی گیاهان دارویی یا روغنهای دارویی باشد.
آکال: به معنی خورنده عضو؛ هر دارویی که سبب تحلیل زیاد عضو گردد.
حرف الف
احتباس طَمث (حبس طمث): بند آمدن حیض، اعم از آن که کامل متوقف شود یا اندک آید و یا دوره آن بیشتر از دو ماه شود.
اِستِرخاء: سستی اعضاء، مرضی که حرکت عضله اعصاب ضعیف و سست میگردد و نیز از تحریک عضو عاجز میشود.
استنشاق: به بینی کشیدن دارویی که مایع باشد.
اِکتِحال: به چشم کشیدن چیزی؛ مانند: سرمه.
اکلیل: گیاهی خوش بو با برگهای ریز که برگ و گل آن کاربرد دارویی دارد.
اِیارَج: معرّب اِیاره به معنی داروی الهی است. این دسته از داروها از مخلوط نمودن مسهلها همراه با مصلح آنها به دست میآید. ایارجات بر شش نوع است و کاربرد اصلی آنها تنقیه سر و دِماغ بوده است. لازم به ذکر است که سَفوفات و حبوب مسهل نمیتوانند مانند ایارجات مواد غلیظه را از اعماق بدن جذب کنند.
حرف ب
باکُورَه: میوه نارس.
بَخور: هر دارویی که جوشانده و بخار آن را بگیرند یا بر آتش نهند دود آن را استعمال کنند.
بَربُور: معرّب بلغور، دانه نیمکوب.
بَرسام: التهابی است که در پرده میان کبد و قلب عارض میشود؛ ورم ناشی از حرارت که در دیافراگم (سینه) به وجود میآید.
بَرَص: لک و پیس، لکههای سفید عمیقی که بر روی بدن ظاهر میشود و روز به روز بزرگتر میشوند؛ گاهی بعضی از اعضاء و گاهی تمام بدن را فرا میگیرد.
بَزر: بذر، جمع آن بُزور.
بُصاق: بزاق، آب دهان.
بَکْرْ: شتر جوان.
بَلغَم: یکی از اخلاط چهارگانه در طب سنتی ایرانی است که در معده تولید شده و همراه با خون در تمام بدن در جریان است. طبع آن سرد و تر و طعم آن شیرین است. بلغم در روند طبیعی خود به خون تبدیل میشود.
بلغمی: دارای مزاج سرد و تر.
بَنادِق: آن دسته از فرآوردههای دارویی سنتی گلوله مانندی که به کمک عسل یا شیره خرفه یا لعاب برخی از داروها و غیره سرشته میشوند.
حرف ت
تَریاق: ترکیبی از داروهای مسکن و مخدر که در طب قدیم به عنوان ضد درد و ضد سم به کار میرفته است.
تحجّر مفاصل: سخت شدن و خشک شدن مفاصل.
تَکْلیس: به معنی آهک مالی کردن یا حرارت دادن به جسمی است تا مانند آهک شود؛ آماده ساختن برخی از داروها به جهت نفوذ و سرعت تأثیر و دفع کردن باقیمانده یا ته نشین آب و دواء، خواه به احراق باشد یا به عمل دیگر.
حرف ج
جاذب: به معنی کِشنده است به طرف خود.
جالی: به معنی پاک کننده است و عمل آن رفع کردن رطوبت لزجه از سطح عضو است.
جَریش: بلغور و نیمکوب دانه.
جَفاف: خشکی.
جُلّاب: معرّب گلاب است و شربتی است که با گلاب آمیخته و آن را بپزند تا حدی که قوام آید. در قدیم جلاب هم به عنوان دارو و هم به عنوان یک نوشیدنی نشاط آور در میهمانیها مورد استفاده قرار میگرفته و به همین دلیل نسخههای شربت جلاب متعدد و متنوع است و هر حکیم با توجه به نیاز بیمار در نسخه اصل تصرفاتی کرده و مواردی به آن افزوده است.
جُلَنجَبین: معرّب از گلنگبین فارسی و آن را «ورد مربا» و «معجون گل» نامند. برگ گل سرشته با هم وزن آن عسل، ترکیب اصلی گلنگبین است.
جُوارِش: معرّب گوارش؛ به دارویی گفته میشود که بیش تر برای بهبود بیماریهای دستگاه گوارش تجویز میشود، هرچند میتواند برای سایر بیماریها مفید واقع شود. تفاوت آن با معجون این است که معجون میتواند تلخ و شیرین و بدبو و خوش بو باشد، اما جوارش جز خوش طعم و خوش بو نیست.
جَهاز هاضمه: دستگاه هاضمه، دستگاه گوارش.
حرف ح
حامِض: ترش مزه.
حَب: قرص، به شکل قرص.
حُبوب: داروهای کوفته و سرشته شدهای که به صورت گلولههای خرد به اندازه ماش تا نخود و کوچکتر و بزرگتر درآورده شده را حبوب مینامند. از دلایل تهیه نمودن داروها به شکل حُبوب، سهولت بلع آنها و معاف کردن بیمار از خوردن داروهای مایع بد بو و بد طعم است.
حُلْوْ: لذیذ.
حَلیب: شیره تخمها و غیر آن، شیر تازه دوشیده.
حرف خ
خِلط: مادهای است مرطوب روان که از غذاها در مرحله نخستین هضم به وجود میآید و به چهار نوع تقسیم میشود: خلط خونی (دَم)، خلط بلغمی، خلط صفراوی و خلط سودایی. خون طبیعی از این چهار جزء تشکیل شده و هر یک از این اخلاط با مزاج یک عضو از بدن متناسب است (عضو مورد نظر از آن خلط تغذیه میکند). مقدار متعادل از هر کدام از اخلاط چهارگانه برای حفظ سلامتی و کارکرد بهتر اندامها نیاز است و زیاد و کم شدن آنها بدن را با بیماری مواجه میکند.
خَنازیر: غدههای کوچک و سخت زیر پوست گردن، کشاله ران و زیر بغل؛ آماسی که از گوشت جدا باشد و از پوست جدا نباشد.
خَمْل: هر چه شبیه به پرز بر سطح آن ظاهر باشد؛ مثل آنچه بر روی بِه است. به معنای سورنجان نیز استفاده میشود.
حرف د
دابِق: آنچه به جهت لزوجت کثیفه به دست چسبد، مثل دبق.
دُرْدی: آنچه تهنشین شود از مایع همچو روغن، شراب یا خون در بدن؛ آنچه از تیرگی در ته آن رسوب میکند.
دَسِم: چرب، هر چه سطح زبان را نرم و اجزاء آن را منبسط نماید.
دَلُوک: هر چه بر خویشتن مالند؛ مانند روغن، ختمی، یا داروهای خوش بو.
دَم: یکی از اخلاط چهارگانه در طب سنتی ایرانی است که میتوان آن را مهمترین نوع خلط در بدن دانست. خلط دَم یا خون، دارای مزاج گرم و تر است و در واقع از پخته شدن خلط بلغم به وجود میآید. وظیفه خلط دَم خونرسانی و سلولسازی و انرژیسازی است. در واقع تنها غذای بدن همین خلط دَم است و بقیه خلطها (بلغم، صفرا، سودا) یا در بدن ذخیره هستند و یا کاربردهای دیگری دارند.
دِماغ: مغز سر.
دَمَوی: دارای مزاج گرم و تر.
دواء سمّی: آنچه به کیفیت، تأثیر او موافق مزاج بوده و بالخاصیه کشنده باشد؛ مثل: افیون.
دواء غذایی: آنچه تأثیر به کیفیت آن زیاده بر تأثیر کمیت آن باشد.
دواء مطلق: آنچه تأثیر به کیفیت کند و جزو بدن نشود.
دُهْنی: آنچه در جوهر او چربی موجود باشد و باعث سرعت اشتعال او گردد، مثل مغزها و تخمها، چوب صندل، عود هندی و مانند اینها و نزد اطبا دارویی باشد که در جوهر آن روغن به کار برده شود.
حرف ذ
ذَرُور: دارویی که ساییده شده و بیمایع بر عضو بپاشند.
ذوالخاصیت: آن که تأثیر به صورت نوعیه کند، اعم از آن که زهر باشد یا پادزهر.
حرف ر
رادِع: ضد جاذب، چیزی که ماده علت را بازگرداند؛ دارویی که دارای طبعی سرد باشد و چون آن را بر عضوی نهند در آن ایجاد سردی کند و آن را جمع کند و سوراخهای آن را تنگ گرداند و حرارت جذب کننده آن را بشکند و هر چیز سیال و روانی که به سوی آن رود جامد شود و یا آن که سست گردد و مانع شود که آن عضو آن را بپذیرد.
رَضّ: خرمای کوفته و در شیر آغشته.
رِخْوْ: نرم و سست.
رَمَص: چرک سفید و خشکی که در گوشۀ چشم جمع میشود.
حرف ز
زُکام: خروج ترشحات فرود آمده از سر، از طریق بینی.
حرف س
سایل: آنچه اجزاء او در جهتها حرکت کند، اعم از آنکه اتصال اجزاء او منقطع شود یا نشود. مثل: آب و روغنها.
سَحیق: آن چه بسیار نرم ساییده باشند.
سَفوف: پودر خوراکی دارویی.
سکنجبین: معرّب از سرکه انگبین فارسی، مخترعش بقراط حکیم و جزء شربتهای معروف و مشهور است که 1260 نوع اعم از ساده و دارویی دارد.
سکنجبین بُزوری: سکنجبین دارویی است که در آن از عصاره بُزور (بذرهای) مختلف از جمله رازیانه، تخم کرفس، کاسنی و... استفاده شده است.
سودا: خلطی سیاه رنگ که در جگر تولید میشود و جایگاه اصلی آن طحال است. طبعش مانند خاک سرد و خشک و طعمش گس متمایل به تلخ است. قسمتی از آن پس از تراوش از جگر، همراه خون به تغذیه استخوانها کمک میکند. قسمت دیگر به طحال میرود و موجب تقویت دهانه معده میشود.
سوداوی: دارای مزاج سرد و خشک.
سوءمزاج: خارج شدن از حالت تعادل مزاجی بدن یا غلبه یکی از اخلاط چهارگانه بر مزاج اصلی عضوی از اعضاء یا اکثر یا کل بدن.
سَویق: آرد فرآوری شده یا حرارت دیده یک یا چند نوع از غلات یا حبوبات یا جوانه آنها.
سَنُون: دارویی که به دندان بمالند و بدان تابان و روشن کنند.
سَهْکْ: بد بو شدن گوشت و بوی عرق که از بدن آید.
حرف ش
شَتَرْ: برگشتگی پلک چشم.
حرف ص
صَبوغ (مُصبِغات): فرآوردههایی هستند که به جهت تغییر رنگ چشم و جلد و آثاری چون بیاض و برص و نشان آبله و قروح و جروح مورد استفاده قرار میگیرند.
صفرا: مایعی زرد رنگ و تلخ است که طبع گرم و خشک دارد. محل تولید آن جگر و جایگاهش در کیسه صفراست. صفرای طبیعی یا همان کف خون، سرخ رنگ است. صفرا به خون لطافت داده و موجب عبور آن از مجاری باریک و مویرگها می شود. صفرا به ششها در دم و بازدم، و به رودهها در عمل دفع کمک میکند.
صفراوی: دارای مزاج گرم و خشک.
حرف ض
ضِماد: آنچه از غلیظ القوام که مایع و نرم باشد بر عضو بمالند و ببندند، اعم از آن که موم روغن داشته یا نداشته باشد.
حرف ط
طَبَرْزَد / تبرزد: عبارت از خالص هر چیزی است؛ مانند شکر سرخ یا طبرزد.
طبیخ: آن چه جوشانیده و آب آن را استعمال نمایند.
طَحْنْ: آرد کردن گندم یا دانه دیگر.
طِلاء: جمع آن اَطلیه؛ داروهای رقیق القوامی که بر بدن میمالند.
حرف ع
عسل مصفا: عسل تصفیه شده؛ عسلی که با ترکیب یک به یک آن با آب و حرارت ملایم و غیر مستقیم، کفگیری میکنند تا مواد زاید و حساسیتزای آن خارج گردد و اثربخشی آن در ترکیبات دارویی بالاتر رود.
عُنْصُل: اِسقیل، گیاهی است متعلق به خانواده مارچوبه و دارای پیازی بزرگ و حجیم که قسمتی از پیاز آن در خاک و قسمت دیگر آن معمولاً خارج از خاک است. برگهای آن پهن، دراز، با کنارههای صاف و نوک تیز است. طبیعت آن بسیار گرم و خشک است.
عُنْقُود: خوشه انگور و نباتات.
حرف غ
غلیظ: در طب سنتی عموماً به معنای کثیف است. غذاهای غلیظ غذاهایی هستند که به راحتی هضم نمیشوند و مواد زایدی که از آنها تولید میشود به راحتی میتوانند در کنار هم تجمع کرده و ایجاد انسداد در عروق و مجاری کنند و به شرط تکرار مصرف در طول زمان، حتی تودههایی در بافتهای مختلف بدن ایجاد میکنند. قارچ، گوشت گاو و پنیرها به ویژه پنیر پیتزا نمونههایی از غذاهای غلیظ هستند.
حرف ف
فاتِر: نیمگرم.
فَتیله: فَتول (جمع آن فتایِل)، شیاف؛ دوایی که کوبیده، خمیرکرده، باریک به مقدار انگشت یا بیشتر و یا کمتر به قدر حاجت.
فُرْزَجه یا فَرزَجه: معرّب پرزه در فارسی؛ پشم پاره یا خرقهای که آن را تر میکرده، به دارو آغشته و مانند شیاف استفاده میکردهاند.
فُضولات: مواد زاید، آنچه که به طور طبیعی از بدن دفع میشود.
حرف ق
قابِض: آنچه اجزای زبان را به هم آورد ولی چندان خشن نسازد. از لحاظ غذایی یعنی غذایی که زبان را خشک کند و از لحاظ داروی یعنی دارویی که ضداسهال باشد و یبوست ایجاد کند.
قارورِه: ظرفی که در آن سرکه و آب لیمو و آبغوره و مانند آن کنند، شیشهای که در آن برای معاینه ادرار بیمار ریخته میشود.
قاطِع: قطع کننده؛ به عنوان مثال قطع کننده خونریزی.
قاشِر: دارویی که بر اثر سوزاندن قسمتهای سطحی پوست، قسمتی از آن را از قسمتهای عمقی جدا کند.
قَطور: داروهای مایعی که در گوش، بینی و چشم چکانده میشود.
حرف ک
کاسِر: دردی در عضو که صاحبش فکر میکند آن عضو شکسته است.
کاسرالرّیاح: بادشکن، دارویی که به واسطه حرارت لطیف، رطوبت غذای بادناک را که حرارت غریزی توان تحلیل آن را ندارد، تحلیل میبرد؛ مانند تخم سداب. از زیادی حرارت، میتواند بادی که در رگها نیز نهفته است را هم، تحلیل برد. اینگونه داروها به شدت برای قوه باه (قدرتِ نعوظ یا اریکشن) مضر است.
کاوی: دارویی که پوست را بسوزاند، رطوبات آن را نابود کند و راه جریان اخلاط به آن را مسدود گرداند. مانند زاج سفید در رفع خونریزی جراحات.
کثیرالغذاء: آنچه اکثر مقدار آن به خون یا دَم تبدیل شود. غذایی را گویند که مقدار زیادی خلط ایجاد میکند و در صورت هضم، انرژی زیادی تولید کرده و بدن مدت قابل توجهی از مصرف غذای مجدد بینیاز میشود.
کثیف: به خلاف لطیف است. آن چیزی است که اجزای او به دشواری قبول انفعال بدنی کند و نفوذ در اجزای بدن به سرعت ننماید.
کفلَمِه: سَفوف را در اصطلاح عامیانه کفلَمِه می گویند، و کفلمه کردن یعنی چیزی را در کف دست نهادن و خرد کردن و به دهان ریختن.
کُماد: چیزهای خشک مانند پارچه و سبوس ارزن و غیر آن و نیز آنچه در کیسه کنند (خواه خشک و خواه تر) و با آتش گرم نمایند و جهت تسکین دردها بر بدن و اعضا گذارند را کماد میگویند.
حرف ل
لُبوب: به آن دسته از داروهایی گفته میشود که عموماً برای تقویت قوا باه به کار میروند و در ساخت آنها از لُباب یا همان دانههای روغنی مغذی مانند مغز پسته و فندق و... استفاده میشود. لُباب به معنی خالص هر چیزی، و لبابات و لبوب جمع آن میباشد؛ لُب نیز به همان معنی است.
لَخْلَخَه: آنچه از مایعات خوشبو در ظرفی کرده و بو کنند.
لَزِج: دارویی اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮﮔﺎه ﮔﺮﻣﺎی ﻏﺮﻳﺰی ﺟﺴﻢ ﺑﺮ آن دارو ﺗﺎﺛﻴﺮ ﺑﮕﺬارد و ﻛﻨﺶ ﻳﺎ ﻧﻴﺮوی آن را بهکار ﮔﻴﺮد، ﺑﺮای ﻫﺮ ﻧﻮع ﻛﺶ آﻣﺪن آﻣﺎدگی دارد و ﻫﺮ ﻗﺪر ﻛﺶ داده ﺷﻮد از ﻫﻢ نمیﮔﺴﻠﺪ. ﭼﻨﻴﻦ دارویی اﮔﺮ از دو ﻃﺮف ﺑﻪ دو ﺟﺴﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺣﺮﻛﺖ درآﻣدهاﻧﺪ و دارﻧﺪ از ﻫﻤﺪﻳﮕﺮ دور میشوند ﺑﭽﺴﺒﺪ، ﺣﺮﻛﺖ آنها را ﺑﻪ ﺗﻌﻮﻳﻖ نمیاﻧﺪازد و ﻫﺮ دو ﺟﺴﻢ ﺑﺎ او ﺣﺮﻛﺖ میکنند و گسستگی در ﻣﻴﺎن رخ ﻧﺨﻮاﻫﺪ داد. ﻣﺎﻧﻨﺪ: ﻋﺴﻞ.
لَطوخ: به معنی اندودن چیزی بر عضو که از ضماد رقیقتر باشد.
لطیف: داروی ﻟﻄﻴﻒ ﻋﺒﺎرت از دارویی اﺳﺖ ﻛﻪ ﻫﺮﮔﺎه ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪی ﻧﻴﺮوی طبیعی ﺟﺴﻢ ﻣﺎ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﭘﺬﻳﺮﻓﺖ، ﺑﻪ اﺟﺰای ﺑﺴﻴﺎر رﻳﺰ ﺗﻘﺴﻴﻢ میشود و در ﺑﺪن ﭘﺨﺶ میگردد؛ ﻣﺎﻧﻨﺪ زﻋﻔﺮان و دارﭼﻴﻦ. ﭼﻨﻴﻦ دارویی در ﻫﻤﻪ ﺣﺎﻻت ﺑﺴﻴﺎر ﻧﺎﻓﻊ اﺳﺖ، حتی ﺧﺸﻜﺎﻧﻴﺪن ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ آن حتی اﮔﺮ ﻫﻴﭻ ﮔﺰﻧﺪگی از آن ﺣﺲ ﻧﺸﻮد، ﺑﺎ اﺛﺮ داروی ﺑﺴﻴﺎر ﺳﻮزﻧﺎک و ﻗﻮی ﺑﺮاﺑﺮ اﺳﺖ. غذای لطیف، غذایی است که مواد زاید آن کم بوده، به سرعت هضم شده و مورد استفاده اندامها قرار میگیرد. غذاهای لطیف بیشتر برای افرادی توصیه میشود که به علت بیماری، هضم قوی ندارند و یا به تازگی از بستر بیماری برخاستهاند. نمونههایی از این غذاها عبارتند از: زرده تخممرغ عسلی، جوجه کباب و شوربای مرغ با نان گندم خوب پخته شده.
لعابی: داروهای لعابی (مانند اﺳﻔﺮزه و ختمی) را اگر در آب ﻓﺮو ﺑﺮﻳﻢ ﻳﺎ در ﻣﺎیعی ﻗﺮار دﻫﻴﻢ، اﺟﺰایی از آن ﺟﺪا میﺷﻮد و ﺑﺎ رﻃﻮﺑﺖ هم جوارش میآﻣﻴﺰد و ﺑﺮ اﺛﺮ اﻳﻦ آﻣﻴﺰش، ﻧﻮعی ﭼﺴﺒﻨﺪگی ایجاد میشود. داﻧﻪﻫﺎی لعابدار ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ ﻟﻴﺰ دادن اﺳﻬﺎل اﻳﺠﺎد میکنند. اﮔﺮ اﻳﻦ دانهها ﺑﺮﺷﺘﻪ ﺷﻮﻧﺪ، ﻟﻌﺎﺑﻴﺖ آنها ﭘﻮﺷﻴﺪه میشود و ﺷﻜﻢ را ﺑﻨﺪ میآورند.
لَعْوَق: دارویی که از معجون رقیقتر باشد و کمکم و به تدریج و جرعه جرعه آشامند. شکل دارویی، لعوق مابین معجون و شربت است.
حرف م
مالِح: شور؛ آن چه در زبان نفوذ کند بدون گزندگی و جلا دهد و فعل او تفتیح و تحلیل و تسخین و جلا و غسل به اعتدال است.
مُبَرِّد: سرد کننده (مقابل مُسَخِّن)؛ آنچه به قوت سرمایی که دارد ایجاد سردی نماید و حرارت بدن را فرو نشاند و به عبارتی کاهنده تمایلات جنسی باشد، مانند کافور.
مَبْرُود: آن که سردی بر مزاج او غلبه دارد.
مُبَهّی (مُبتَهی): آنچه سبب تولید ریاح (باد) لطیف در مجاری اعصاب و عضلات اعضای تناسلی میشود و محرک آن باشد و باعث ایجاد ماده منی گردد. در طب قدیم به هر دارویی که نیروی جنسی را افزایش میداد، مُبتَهی میگفتند.
مُجَفِّف: خشکاننده، آنچه رطوبات را تقلیل، یا نابود کند. مانند سندروس.
مُجَمِّدْ: دارویی را گویند که ضد محلل باشد و به سبب قوت و سرما و قابض بودن خود، اخلاط و رطوبات را منجمد گرداند. مانند بذرالبنج و نشاسته.
مُحَرِّق: آنچه رطوبت اخلاط را تبخیر نموده و خاکستر آن را بر جای میگذارد.
مُحَکِّکْ: دارویی که از شدت گرمی، اخلاط لذاعه (سوزاننده) را جذب منافذ کند، اما باعث زخم نشود. مانند گیاه کبیکه یا کَبیکَج.
مُحَلِّل: تحلیل برنده؛ دارویی که به واسطهی تبخیر، خلط متراکم شده را جزء جزء بیرون کند تا آن را نابود سازد و این به دلیل حرارت مفرط است. مانند جندبیدستر.
مُحَمَّر: آنچه عضو را به شدت گرم مینماید، تا حدی که خون لطیف را به ظاهر کشیده و آن را سرخ کند. مانند ضماد انجیر و خردل.
مخدّر: آنچه سبب بی حسی و رخوت و سستی گردد؛ مانند هروئین، تریاک، کوکائین و غیره که در طب برای بیحسی و کاهش احساس درد به کار آید و مصرف مکرر غالب آنها موجب اعتیاد و دوام استعمال مخدرها موجب بروز جنون و اختلالات عصبی میگردد.
مُخَشِّنْ: زبری بخش، دارویی پاک کننده برای اعضای متین القوام مانند استخوان و غضروف. دارویی را ﮔﻮﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﺳﻄﺢ اﻧﺪام را ﻧﺎﻫﻤﻮار میکند؛ ﺑﺮخی را ﺑﻠﻨﺪﺗﺮ و بعضی را ﭘﺴﺖﺗﺮ.
مُدِرّ: ادرار آور، آنچه سبب اخراج آب غذاها و فضولات جاری مانند بول و حیض و عرق و شیر شود.
مُدَمِّل: به هم آورنده، هر آنچه رﻃﻮﺑﺖ ﻣﻴﺎن ﻫﺮ دو ﻃﺮف زﺧﻢ را ﻏﻠﻈﺖ ﺑﺨﺸﺪ و آن را خشک ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺘﻲ درآﻳﺪ ﻛﻪ ﺑﺮای ﭘﻮﺷﻴﺪن و ﺑﻪ ﻫﻢ ﭼﺴﺒﻴﺪن آﻣﺎده ﺷﻮد و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﻫﺮ دو ﻃﺮف زﺧﻢ را ﺑﻪ ﻫﻢ آورد. مانند صِبر زرد.
مُرَخّی: سستکننده، هر آنچه به واسطهی رطوبت و حرارت، قوام اعضا را نرم کرده، منافذ را گشاد کند تا فضولات به آسانی دفع شوند. مانند تخم کتان.
مُرَطِّب: رطوبتبخش.
مُرَقِق: رقیقکننده اخلاط (در برابر مُغَلِّظ)، که با قوت نافذه و حرارت و رطوبت میباشد. مانند العبه حاره.
مُزَلِّق: لغزاننده، دارویی که به واسطهی رطوبت، فضولات حبس شده در مجاری را از سطح مجاری جدا کرده تا با سنگینی طبیعی خود حرکت کرده و دفع شود. مانند انواع لعابها و آلوها.
مُسَبِّت: خوابآور، مُنوّم.
مُسَدِّد: آنچه به سبب کثافت و یبوست در مجاری محتبس شده منع دفع مواد واجبالدفع کند. مانند سفیداب، یا به سبب لزوجه باعث تسدید گردد. مانند: لعابها.
مُسکر: هر چه مستی آورد اعم از آن که با تفریح باشد یا نباشد.
مسکّن: ساکن کننده، هر چه اخلاط و روح را از حرکت غیرطبیعی باز دارد.
مُسهِل: اسهالآور، هر چه سبب اخراج فضولات اعضای بدن از طریق دستگاه گوارش شود.
مَسیخ: طعام و هر چیزی بیمزه را مسیخ گویند.
مُشَهّی (مُشتَهی): اشتهاءآور، آنچه برای خواستن غذا، طبع را تحریک کند.
مُصَلِّبْ: سفت کننده، آن چه ضد مرخّی (سست کننده) باشد.
مُصْلِحْ: اصلاح کننده، آنچه اصلاح حال خوردنیها و نوشیدنیها را نماید، اعم از آن که رفع ضرر آن کند، یا کمک به کارکرد آن نماید، یا سبب حفظ قوّت، یا کاهشِ حدّت آن کند، یا کمک برای وصول آن ماده به اعضاء گردد. به عنوان مثال، مصلح پنیر، گردو است.
مُطفی: فرونشاننده حرارت و التهاب، آنچه از حدّت اخلاط پرحرارت کم کند.
مُعرّق: عرقآورنده و آن دارویی را نامند که سبب تلطیف و ترقیق رطوبات حبس شده زیر پوست شده و آن را از منافذ پوست به بیرون اخراج کند.
مُعَطِّس: عطسه آورنده و آن دارویی را نامند که به قوت حرارت و نفوذ خود، مواد دِماغی را تحریک نماید و به عطسه رفع سازد.
مُعَطِّشْ: عطش آورنده و آن دارویی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح (راحت ساختن) سازد، اعم از آن که ترویح او با آب شود برای اعضایی مثل معده و جگر یا به هوا برای اعضایی مثل دل و ریه. و مراد از عطش، عطش صادق است نه عطش کاذب.
مُعَفِّنْ: گنداننده، دارویی گرم است که به واسطه تحلیل رطوبت، موجب فساد در عضو میشود. مانند زرﻧﻴﺦ ﺗﺎﻓﺴﻴﺎ (ﺻﻤﻎ ﺳﺪاب ﻛﻮهی).
مُغْری: چسبنده و لزوجت پیدا کننده، دوایی لزج که ورودی مجاری گوناگون را مسدود میسازد، مانند کتیرا و صمغ عربی و نشاسته و آهک شسته.
مُغلِّظ: غلظت دهنده؛ دوایی که در عمل ضد ملطف است و قوام رطوبت را غلیظتر از معتدل یا غلیظتر از آنچه بوده است، میگرداند.
مُفَتِّتْ: خرد کننده، شکننده؛ دارویی اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺑﺮﺧﻮرد ﺑﺎ ﺧﻠﻂ ﺳﻔﺖ و ﺳﺨﺖ آن را ﺑﻪ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﭘﺎرﭼﻪ رﻳﺰ در میآورد و ﻣﺜﺎل اﻳﻦ دارو ﺣﺠﺮاﻟﻴﻬﻮد و ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ آن اﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻨﮓ ﻣﺜﺎﻧﻪ ﻳﺎ سنگ ﻛﻠﻴﻪ را ﺧﺮد و ﻟﻪ میکند.
مُفَتِّحْ: باز کننده، دارویی که منافذ تنگ بدن را بگشاید و ماده را از لابهلای منافذ حرکت داده و بیرون کند.
مُفْجِجْ: خامکننده، در مقابل مُنضِج و هاضم است. دارویی که به قوت سرما و یبوست خود عمل حرارت غریزی را باطل گرداند و نیز اخلاط را خام و هضم را ناقص سازد، مانند ضماد خارجی بزرقطونا.
مُفَرِّحْ: دوایی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و حزن را زایل سازد و دِماغ را قوت بخشد و حواس را نیکو گرداند و کسالت را دور کند.
مُفَشّی: مترادف کاسر الریاح و به معنای بادشکن، هر آن چه که ریاح جمع شده را متفرق ساخته، قابل دفع کند.
مُقَرِّح: دارویی که از شدت کشاندن خون به ظاهر، رطوبت مابین اجزای پوست را تحلیل برد و باعث جراحت شود.
مُقَطِّع: قطع کننده، متفرق کننده؛ آنچه به سبب حرارت لطیف خود، میان عضو و خلط لزج که بر سطح آن چسبیده نفوذ کند و بدون تصرف در قوام خلط، اجزاء را متفرق و کوچک گرداند. مانند: سکنجبین.
مُقوّی: خلاف مضعف و به معنی نیرو دهنده است، دوایی است که قوام و مزاج عضو را معتدل سازد به حدی که در برابر آفات مقاوم باشد. حال یا به واسطه خاصیتش مانند گل مختوم و تریاق، یا به واسطهی به اعتدال درآوردن مزاج عضو. یعنی سرد را گرم و گرم را سرد کند. مانند روغن گلها از جمله روغن گل سرخ.
مُقَیِّء (مُقیی): قیآورنده، هر چه باعث اخراج فضولات از مری کند (استفراغ)؛ دارویی که خاصیت آن تحریک رطوبات است به سمت بالای معده تا از دهان خارج شود.
مُلَحِّم: گوشتآور، ترمیم کننده، آنچه به سبب تخفیف لطیف و تعدیل، مزاج خونی که وارد موضع جراحت شده را منعقد ساخته و استحاله به گوشت کند و به آن، منبتاللّحم نیز گویند.
مُلَطِّف: رقیق کننده؛ آنچه به واسطه تحلیل و حرارت معتدل، قوام خلط را رقیق گرداند. مانند زوفا، حاشا و بابونه.
مُلَیِّن: نرم کننده بطن؛ دارویی که به قوت حرارت معتدله و رطوبت خود، آنچه را در امعاء و احشاء است خارج نماید و این اعم از منضج و مزلق است، مانند مغز فلوس، خیار شنبر، تمر هندی و شیر خشت.
مُمَلِّس: دارویی است که به عضوی که مبتلا به خشکی و زبری شده باشد مینهند تا دفع زبری و خشکی و خشونت از آن عضو بشود.
مُنَوِّم: خوابآور.
مُنْضِجْ: نُضج دهنده؛ آنچه خلط را اصلاح و قابل دفع سازد؛ یعنی اگر غلیظ باشد، آن را به اعتدال آورد و اگر رقیق باشد، آن را چنان غلیظ کند که صلاحیتش در آن باشد.
مُنْضِج بلغم: نُضج دهنده و تعديل کنندهی بلغم.
مُنْضِج سودا: نُضج دهنده و تعديل کنندهی سودا.
مُوَسِّخ: چرک آورنده؛ آنچه ﺑﺎ رﻃﻮﺑﺖ زخم و جراحت میآﻣﻴﺰد و ﭼﺮک و رﻃﻮﺑﺖ زخم را فزونی میدﻫﺪ و ﻣﺎﻧﻊ ﺧﺸﻜﻴﺪن و ﺑﻪ ﻫﻢ آﻣﺪن زﺧﻢ میشود.
حرف ن
نَزلِه: فرو ریختن فضولات مرطوبه از سر به سوی حلق یا سینه.
نُضْجْ: اعتدال در کیفیت و کمیت و قوام صالح هر خلط، تا منفعتی که برای آن ساخته شده، حاصل گردد.
نَطول: هر چه را در آب جوشانیده، آب آن را بر اعضاء ریزند. آبزن و پاشویه قسمی از نطولات است.
نِقرِس: ورمی است در مفاصل با درد شدید.
نَفّاخ: هر چیز که خوردن آن تولید باد و نفخ در شکم کند. هر چه در آن رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحیل به ریاح شده؛ خواه در معده و امعاء، مثل: میوهها، و خواه در عروق، مثل: مغزها و اکثر تخمها.
نَفوخ: دوای خشک و نرمی که در بینی دمند.
نَقوع (نَقیع): آنچه از قسم ادویه و میوه در آب بخیسانند.
حرف و
وَثیٰ: گزنده.
ورم ریحی: ورمی که از باد تولید شده.
ورم رخو: ورم سفید نرمی است که حرارت و درد با آن نباشد و گاه اندک دردی میکند.
وَهْنْ: ضعف، سستی.
حرف ه
هاضِم: هضم کننده و گوارنده طعام، دوایی که غذا را مشابه به اخلاط خوب و نیکو برای تغذیه بدن درآورد و سپس اخلاط را مشابه به بدن نماید. این که میگویند این طعام هاضم است، یعنی شکننده و ریزنده است در معده.
منابع:
افشاری پور، سلیمان (1397). حدود امراض: تعریف بیماریها و اصطلاحات پزشکی متداول در طب سنتی ایران. تهران: انتشارات ایرانیان طب.